دلتنگم

دل تنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست
در گیتی و افلاک به جز تو قمرم نیست
با عشق تو شب را به سحر گاه رسانم
بی لذت دیدار تو شب را سحرم نیست

جداییم از هم اما با هم

به لب های تو می سازم کلامی

سرود آشنایی یا سلامی

ندارم جز غم عشق تو در سر

ولی افسوس که از من جدایی

 

 

نمی دانی چه شوری در سرم هست

نمی دانی چه شوقی در پرم هست

نمی دانی چه هستم آین زمانها

کجا دردجدایی باورم هست

 

 

جدا گشتیم ولی در ریشه با هم

جدا گشتیم ولی همیشه با هم

اگر چه روی هم را ما ندیدیم

ولی در انتظار و حسرت و غم

 

 

جدایی نقطه ی پایان ما نیست

کسی یاریگر ما جز خدا نیست

جدایی هم سرود دیگر ماست

کسی آگه ز راز ما دو تا نیست

 

 

جدایی اولش بی خانما نیست

جدایی آخرش یک یادگاری است

صفوف خاطرات تلخ و شیرین

که آن هم صحنه ای از زندگانیست

 

 

جدایی حاصل تقدیر دنیاست

نویدش چشم امیدی به فرداست

اگر یک قفل بسته باشدش نام

کلیدش در میان آسمان هاست

 

 

جدایی ساکت و خلوت نشین است

فضای خالی یک همنشین است

دلم آهسته در گوشم چنین گفت

جدایی هم قشنگ  و دلنشین است

 

اگر پایان غم هایش تو باشی

جدایی بهترین حرف زمین است...

عشق منی

دوستت دارم چون تنها ترین فکر تنهایی منی ، دوستت دارم چون زیباترین لحظات زندگی منی

دوستت دارم چون زیباترین رویای خواب منی ، دوستت دارم چون زیباترین خاطرات منی

 دوستت دارم چون به یک نگاه ، عشق منی

با تو بودن ...

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید

یاد باران

باز باران آمده تا در زیر آن قدم بزنم
باز دلم گرفته تا همراه با باران اشک بریزم
باز دلتنگی به سراغم آمده تا به یاد تو بیفتم
باز بی قراری و باز هم چشم انتظار
احساس من در این روز بارانی ، احساسی به لطافت باران ، به رنگ آبی
آرزویی در دلم مانده ، شبیه حسرت ، شاید هم یک رویا
آن آرزو تویی ، که حتی لحظه ای اندیشیدن به این آرزو مانند لحظه پریدن است ، مانند لحظه زیبای به تو رسیدن است
شیرین است آرزوهای عاشقانه ، باز هم باران مرا به رویاها برده ، خیس کرده قلب عاشق مرا با قطره های مهربانش، دیوانه کرده این هوا ، قلب مرا ، چه زیباست قدم زدن به یاد تو در زیر قطره های بی پایانش
باز باران آمده تا یاد مرا در دلت زنده کند، تا به یاد من شاید توهم به زیر باران بیایی تا  عطر حضور تو بیاید در آسمان آبی احساس تا باران بیاورد عطر تو را به سوی من ، تا زیباتر کند آن احساس عاشقانه من
یک لحظه  چشمهایم را بر روی هم گذاشتم ، قطره های باران بر روی گونه ام سرازیر میشد ، به رویاها رفتم ، دلم برایت تنگ شده بود خواستم برای یک لحظه تو را در رویاها ببینم تا آتش دلتنگی هایم کمی کمتر شود ، تا دلم باز هم به عشق دیدنت آرامتر شود ، پرنده از شوق این باران با دیدن دیوانه ای مثل من ، عاشقتر شود!
من  بودم و سکوت بود و تنهایی و آسمان،تنها می آمد صدای قطره های باران
سکوت رویاهای مرا به حقیقت نزدیک میکرد ، این باران بود که مرا در رویاها برای دیدن تو همراهی میکرد
تو را دیدم ، نمیدانستم درون رویاهایم هستم ، از آن شاخه به سوی تو پریدم ، تو را در آغوش خودم کشیدم ،گفتم که دلم برایت تنگ شده بود عزیزم
از آن رویا بیرون آمدم ، حس کردم دلم آرامتر شده ، عشقت در کنار من است  و باران تمام شده

عشق يعني تو...

زکوی تو بیرون نرودپای خیالم

      نکند فرق به حالم

    چه برانی چه بخوانی

    چه به اوجم برسانی

    چه به خاکم بکشانی

     نه من انم که برنجم

     نه تو انی که برانی

اوني كه سه حرفه اسمش...

اونیکه نور امیده میگن از خدا رسیده
تو سیاهیه شب من اون مثه صبح سپیده

اون اونی که سه حرفه اسمش اگه بشکنه طلسمش
من دوباره جون میگیرم اون نباشه من میمیرم

گاهی عکسشو توی آب میبینم
دلمو واسش چه بی تاب میبینم
گاهی وقتا میبینم که اومده
نکنه بازم دارم خواب میبینم

اونیکه نور امیده میگن از خدا رسیده
تو سیاهیه شب من اون مثه صبح سپیده

 

اون اونی که سه حرفه اسمش اگه بشکنه طلسمش
من دوباره جون میگیرم اون نباشه من میمیرم

عشق تو


آشفته دلان را حوس خواب نباشد

شوری که به دریاست به مرداب نباشد

هرگز مژه برهم ننهد عاشق صادق

آن را که به دل عشق بود خواب نباشد

در پیش فدت کیست که از پا ننشیند

یا زلف تو را بیند و بیتاب نباشد

چشمان تو در آیینه اشک چه زیباست

نرگس شود افسرده چو در آب نباشد

گفتم:شب مهتاب بیا نازکنان گفت:

آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد                                                   "مهدی سهیلی"